الان داشتم به این فکر می کردم که اگه یه روزی باز بیای و بگی می خوندمت ولی چیزی نگفتم ،
اونوقت خودم خدمتت می رسم!!
شوخی کردم!
تو خوب باش..می خوای حرف بزن...می خوای سکوت کن!
فقط یادت باشه که یه نفر اینجا تمام فکر و ذکرش تویی...
یادت باشه که اینقدر صبر می کنم تا صبرُ از روو ببرم!
ساعت از 1 گذشته...
نمی دونم چرا امشب دلم می خواد برم بخوابم شاید اینجوری تو بیای و لااقل صبح off هاتُ ببینم.
می شه یعنی؟
نکنه باز داری فکر ِ خودتُ عملی می کنی؟؟...اینکه نباشی و من بی خبر باشم؟؟...هوووم؟
راستی بازم اردیبهشت شد...
چقدر دلم اردیبهشت ِ 3 سال پیش رو می خواد...
کاش امسال تا اون روز بیای و کنار هم خاطراتشَ مرور کنیم...
خدائیش چه روزی بود اون روز...
خدایا...
تو که خودت می دونی حال و روز من چه جوریه...از حال و روز اونم که با خبری...
نخواه که من و اون بیشتر از این داغون بشیم.
اگه امتحانه...بس نیست؟
نمی خوای برگه ها رو بگیری؟
این روزها که می گذرد شادم...
شادم که می گذرد...
نمی دونم باورت می شه یا نه...
این روزا تا وقتی بیرونم ،همه جا تو رو می بینم...وقتی یکی رو می بینم که سیگار می کشه ، می گم آره!...تو سیگارتو بکش..مریضیشو یکی دیگه می کشه....!
وقتی میام خونه ، می خوابم تا شب بشه...
شب بیدار می مونم تا شاید تو بیای و منُ از این بی خبری خلاص کنی!
با اینکه می دونم اگرم بیای و من نباشم off می ذاری ولی دلم نمی خواد اومدنت رو از دست بدم...
نهایت اینکه ساعت 4 که شد ، می خوابم...
فرداش باز روز از نو....
به هر چه می رسم تویی/ نمی روی ز خاطرم/ به هر کجا که می روم/ تویی که در میانه ای...
خواهش می کنم
بخاطر منم که شده
بیا و بمون ...
شنیدی می گن یارو رفت یه جایی و
دست از پا درازتر برگشت؟!
یادته بهت گفتم بعدآ گیر ندی چرا اینقدر دستت درازه هااااااااااااااااااا ؟
حالا جدیدآ دستم از پاهام که هیچی ،
از قدّم هم دراز تر شده !
...حالا تو بازم نیا!!
فردا امتحان دارم...
عمدآ روزمُ به خواب می گذرونم تا شب بتونم بیدار بمونم...
حدود 12..پای کامپیوتر...آنلاین می شم و فقط واسه تو روشنم...
روی کاناپه دراز می کشم و مثلآ مشغول درس خوندن...
یه چشمم به کتاب و یه چشمم به صفحه مانیتور..تا شاید صفحه pmت باز شه و بیای و منُ از این نگرانی و بی خبری نجات بدی...
12 میشه 1...میگذره...2...3...و هر ساعتی که می گذره از اومدنت ناامید می شم...و یاد ِ حرفت می افتم که "مهم اینه که می گذره..."
وقتی دیگه حس می کنم از ساعت اومدنت گذشت ، یه خط off می ذارم .. آیه الکرسی می خونم واسه ت .. 1دور تسبیح صلوات،قرار ِ هرشبی، با تسبیحی که از مشهد برات خریدم و..........................
اینجوری می شه که 1روز دیگه از روزهای بی تو هم می گذره.
خودمُ آماده می کنم واسه فرداشب و امیدوار به اینکه..میای.........
کاش می شد بهت خبر بدم که این قضیه واسه م مشکلی نیست..نه واسه من ، حتی واسه مامان و بابا !
کاش ملاحظه منُ نمی کردی...
کاش می فهمیدی که : می خوام تا تهِ دنیا با تو باشم...
مواظب خودت باش
بخاطر اینکه بیش از حد منُ دوست داری ، پس برعکس این کاریُ بکن که داری می کنی!
میشههههههههه؟!!
سلام...
اومدم اینجا تا باهات حرف بزنم ، شاید یه کم آروم شم...
نمی دونی چقدر سخت داره می گذره...
چقدر سخته نبودنت..بی خبری ازت و نگرانی...
نمی دونم کجایی؟
یعنی دیگه دسترسی به نت نداری...
نمی دونم تو هم الآن و این لحظه نگران من هستی و اینکه نمی تونی بهم خبر بدی...؟
اصلآ نمی دونم در چه شرایطی هستی...
امروز به مامان می گم بخدا اگر امتحان هم هست ، خیلی سخته..خیللللللللللللی...کاش خدا قبل از اینکه ظرفیتمون تموم شه..قبل از اینکه کم بیاریم ، می گفت برگه ها بالا...
هیشکی هم که لااقل به من تقلب نمی ده که چیکار باید بکنم..چیکار باید بکنم که تو کمتر اذیت شی؟...چه جوری می تونم ازت خبر بگیرم...چه جوووووووووووووووری؟؟
گل پسر.. بی صبرانه منتظرم تا یکی از شب هایی که چشم براهت می شینم اینجا تا بیای ، مثل اون شب یهو با یه سلام پیدات شه...
خدایا...
کمکش کن...کمکم کن.................کمکمون کن...کم کم دیگه این سر بالایی داره خیلی طولانی می شه...
.
.
.
.
من!
در یکی از شب های بی تو...
گر م یاد آوری یا نه..من از یادت نمی کاهم...
نگرانتم خب!
کجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــایی؟؟؟؟
خدایا مواظبش باش...
الآن داشتم اون حرفایی که شب اول و دوم نبودنت ، سال پیش زده بودیمُ مرور می کردم...والبته چون دنبال بهانه ای هم بودم واسه گریه ، گریه هم می کردم! بدجوری نگرانی اومده سراغم..بدجوری دلتنگتم..کاش میومدی...
گفته بودی خوش به حال "اون واسطه" که تو همیشه دعاش می کنی و من رو نفرین!...گفتم واسه تو هم همیشه می کردم...گفتی درسته نفرین نمی کردی چون الان زنده ام...
گفتی مامانت چقدر منُ نفرین کردن و می کنن...!
و من بازم گفتم چنین چیزی نبوده...
تو هیچوقت نه از جانب من و نه از جانب هیچ کس دیگه نفرین نشدی...
من اون عده ای هم که اونموقع باعث به هم ریختن برنامه هات شدن ، که باعث اعصاب خوردیت شدن ، که باعث همه ی حال و روزی که اونموقع داشتم ، شدن ... رو هیچ وقت نفرین نکردم!
فقط گفتم اگه به اندازه سر ِ سوزن حقی داشته باشم ازشون نمی گذرم...هرچند که شاید اینم اگر روزی تو بخوای ،...خواهم گذشت!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ